ღ ஜღ عاشقانه های من برای توღ ஜღ

پلکهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد ، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزند...

ღ ஜღ عاشقانه های من برای توღ ஜღ

پلکهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد ، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزند...

نقش پنهان

  

 گفتم ای ساده دل ساده فراموشش کن 

تا کجا چشم بدین جاده فراموشش کن 

دست بردار ار او خاطره بازی کافی ست 

فرض کن گل نفرستاده فراموشش کن 

مردمان نگهش قله نشینند هنوز 

دل که در دره نیفتاده فراموشش کن 

گفتم این تکه غزل را بفرستم نزدش 

دل ولی گفت نشو ساده فراموشش کن 

به شما برنخورد پای غزل بود و شکست 

اتفاقی است که افتاده فراموشش کن 

 

 

 مریم حیدرزاده 

از کتاب (نامه هایی که پاره کردی) 

 

************************ 

 

نقش پنهان 

 

آه ای مردی که لبهای مرا 

از شرار بوسه ها سوزانده ئی 

هیچ در عمق دو چشم خامشم 

راز این دیوانگی را خوانده ئی 

 

هیچ میدانی که من در قلب خویش 

نقشی از عشق تو پنهان داشتم 

هیچ میدانی کز این عشق نهان 

آتشی سوزنده بر جان داشتم 

 

گفته اند آن زن زنی دیوانه است  

کز لبانش بوسه آسان میدهد 

آری اما بوسه از لبهای تو  

بر لبان مرده ام جان میدهد 

 

هرگزم در سر نباشد فکر نام  

این منم کاینسان ترا جویم بکام 

خلوتی میخواهم و آغوش تو 

خلوتی میخواهم و لبهای جام 

 

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر 

ساغری از باده ی هستی دهم 

بستری میخواهم از گلهای سرخ 

تا در آن یکشب ترا مستی دهم 

 

آه ای مردی که لبهای مرا 

از شرار بوسه ها سوزانده ئی 

این کتابی بی سرانجامست و تو 

صفحه ی کوتاهی از آن خوانده ئی 

 

فروغ فرخزاد

اشکی در گذرگاه تاریخ

 

 

اشکی در گذرگاه تاریخ

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان (آدم)

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد!

گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه آنداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوارچین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد،دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ،آدمیت برنگشت!

قرن ما

روزگار مرگ انسانیت است

سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است

صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی ست!

صحبت از عیسی و موسی و محمد نابجاست

قرن (موسی چومبه)هاست!

روزگار مرگ انسانیت است:

من،که از پزمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر-حتی قاتلی بر دار-

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام،زهرم در پیاله،اشک و خونم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای!جنگل را بیابان می کنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن:یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن:جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور،

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت،مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است!

فریدون مشیری  

 

 

به نظر من این شعر وصف حال امروز من و شماست خوندنش بی ضرره خوشحال میشم نظرتون و بگین  

به امید پیروزی سبزها...

نوروز ۸۸

 

 

 

سال نو مبارک

یلدا

 

یلداتون مبارک

در مهربانی همچون باران باش

 در مهربانی همچون باران باش که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکی است. 

***

ساده از کسی نگذر شاید این آخرین باری باشه که لایق دوست داشتنی.... 

*** 

 هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود چیزی یاد نگرفتم 

***

نمیدانم چرا اینگونه هست وقتی نگاه عاشق کسی به توست میبینی اما دلت بسته به مهر دیگریست بی اعتنا میگذری و عاشقانه به کسی مینگری که دلش پیش دیگریست 

***

چقدر سخت است منتظر کسی باشی که هیچوقت فکر آمدن نیست

 *** 

فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد
پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست 
   

***

تو اگه پاییز زردی واسه من بهار سبزی، تو اگه هوای سردی واسه من همیشه گرمی، تو اگه ابر سیاهی واسه من ابر بهاری، تو اگه دشت گناهی واسه من یه بی گناهی، تو اگه غرق نیازی واسه من یه بی نیازی، تو اگه رفیق راهی واسه من یه تکیه گاهی.. 

***  

اگه دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق توست اگه احساسم و کشتی اگه از یاد منو بردی اگه رفتی بی تفاوت به غریبه سر سپردی بدون اینو که دل من شده جادوی طلسمت یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت  

***

  گرمترین بوسه هایت را نصیب کسی کن که در سردترین لحظه ها به ‏یاد توست 

*** 

سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است: «کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم. بزرگ تر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم. اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم!!!»

 ***

هوسبازان کسی را که زیبا می بینند دوست می دارند، اما عاشقان کسی را که دوست دارند، زیبا می بینند

 ***

 چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن چه زیباست همیشه در تنهایی تو را حس کردن چه زیباست در خیال با تو زندگی کردن عزیزم نام تو بر قلبم خالکوبی شده تا فراموشت نکنم . نازنین من همچون نفس کشیدن تو را بخاطر می سپارم. یک روزه دیکه هم بدون تو گذشت  

***

 اگر کسی ترا آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد . گابریل گارسیا مارکز 

***

سکوت

  

در سکوت دادگاه سرنوشت ، عشق بر ما حکم سنگینی نوشت. گفته شد دلداده ها از هم جدا، وای بر این حکم و این قانون زشت......

                          

 ***    

باید آهسته نوشت ، با دل خسته نوشت ، با لب بسته نوشت گرم و پررنگ نوشت... روی هر سنگ نوشت تا بخوانند همه که اگر عشق نباشد دل نیست. 

  ***   

دیروز به دنبالت دویدم و به امید دیدارت به امروز رسیدم ولی افسوس . افسوس که تو به فرداها سفر کرده بودی. 

 ***    

همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم. غافل از اینکه خوبها آسان میآیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند. 

  ***   

افلاطون میگه : اگه با دلت کسی یا چیزی رو دوست داشتی زیاد جدی نگیرش چون کار دل دوست داشتنه ... درست مثل کار چشم که دیدنه ... ولی اگر کسی رو با عقلت دوست داشتی بدون داری چیزی رو تجربه می کنی که اسمش عشق واقعیه....

 ***    

اگه یه روز تنها شدی،اگه دیدی بغض کردی اما دلیلی برای گریه کردن پیدا نمیکنی بدون که دل خدا واست تنگ شده میخواد صداش کنی....

 ***    

چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن. چه زیباست همیشه در تنهایی ترا حس کردن. چه زیباست در خیال با تو زندگی کردن. عزیزم نام تو بر قلبم  خالکوبی شده تا فراموشت نکنم. عزیزم همچون نفس کشیدن ترا به خاطر می سپارم. یک روز دیگر هم بدون تو گذشت......

 ***    

هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیافرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم ناامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است

 ***    

دلم در حلقه غمها نشسته / زبانم بسته و سازم شکسته وجودم پر ز شعر عاشقانه ست / تورا می خواهم و اینها بهانه ست

 ***    

ژان پل استار  از این فراموشی محض که در آن گیر افتاده ام لذت می برم . من میان دو شهر هستم  

 یکی هیچ از من نمی داند و دیگری را هیچ نمی شناسم

  ***   

وقتی تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم. وقتی پیدایش می کنیم دنبال عیبهایش می گردیم.وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هاش می گردیم... وباز تنهاییم

 ***    

سکوتی بود بر قلبم که با آن میزدم فریاد اگر از شهر غم رفتی مرا هرگز مبر از یاد

  ***   

اگر کسی مرا خواست بگویید رفته باران را تماشا کند و اگر اصرار کرد بگویید برای دیدن توفان‌ها رفته است و اگر باز هم سماجت کرد بگویید رفته است تا دیگر باز نگرد

  ***   

تولد ۱سالگی وبلاگم

این ۲تا پست و به یک چشم ببینید دوستانی که میخوان نظر بذارن پست پایینی!!! 

 

   

چه لطیف است حس آغازی دوباره،

وچه زیباست رسیدن  دوباره به روز  زیبای آغاز تنفس....

و چه اندازه عجیب است، روز ابتدای بودن!

و چه اندازه شیرین است امروز....

روز میلاد...

روز تو!

روزی که تو آغاز شدی!

تولدت مبارک

تولد 1 سالگی وبلاگم مبارک

1سال پیش قرار بود برای یه شرکت تبلیغاتی کار کنم که به وبلاگ احتیاج داشتم اینجا رو زدم اما بعد از چند روز از تبلیغات خسته شدم و اینجا رو اونطوری که میخواستم درست کردم توی این مدت هم هر روز دوستای بیشتری پیدا کردم و با تشویق اونا اینجا روز به روز بهتر شد البته این نظر دوستای گلمه....

از شماهایی هم که دعوتم و قبول کردین و توی جشن تولد 1 سالگی اینجا شرکت کردین ممنونم.

ساده میگذری

 

  

آخ که چه ساده میگذری رو قلب من پا میذاری وقتی میگی می خوام برم غم روی غم هام میذاری یه روز میگی خسته شدی یه روز میگی دوسم داری یه روز تو اوج بی کسی میری و تنهام میذاری از تو می خونه یه عاشق بی بهونه اشک سردش می ریزه روی گونه نیستی ببینی ستاره من آسمونه دله گم کرده دوباره بخته سیاهش دل و می سوزونه طفلی دل من که بی گناهه امشب دوباره این دل تنگم دیوونه میشه از غصهء رفتن خاطرات تو رو برام میاره برگ خزون روی گونهء سردم بازیچه دست تو این دل صاف و ساده بود تو که دم از رفتن میزنی کاشکی بدونی عاشقم یه روز میگی خسته شدم یه روز میگی می خوام برم بیا بمون تا همیشه عشقه تو با جون می خرم

 ***

رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی ! رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ... تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ... افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم ! من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم ! کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ... رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که .... قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!! که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!! ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی ! گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید ! ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود ! بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی ! اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود ! به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ! قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ! خدانگهدار ... خدانگهدار  

 ***

 کاش آسمان میدانست درد من چیست کاش میدانست نیاز من چیست کاش میدانست به یک قطره باران نیز قانعم کاش آسمان میدانست درد منی که همان کویر خشک و بی جانم چیست دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است عاشقم ولی یک عاشق تنها ، یک عاشق بی کس! عاشقی که معشوقش در کنارش نیست .... کاش دریا میدانست کویر چیست! راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها! دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست تنها یک خواب است و بس! کاش باران میدانست معنی انتظار چیست... منی که همان کویر تشنه و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران را می کشم اما افسوس که این انتظار بیهوده است... و ای کاش آسمان میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه چیست ؟! 

 *** 

 هر چند مال من نشدی ولی ازت خیلی چیزا یاد گرفتم ... یاد گرفتم به خاطر کسی که دوسش دارم باید دروغ بگم. یاد ‏گرفتم هیچ وقت هیچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره. یاد گرفتم تو زندگیم به اون که بفهمم چقدر دوسم داره هر ‏روز دلشو به بهونه ای بشکنم. یاد گرفتم گریه های هیچ کس رو باور نکنم. یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت ‏جبران ندم. یاد گرفتم هر روز دم از عاشقی بزنم ولی خودم عاشق نباشم‏ ... خوب یاد گرفتم نه ؟ معلم خوبی هستی ...!!!

   ***

جمع آوری متن ها توسط محسن عزیز صورت گرفته

 

گریز و درد

 

این چند وقته که اینجا تعطیل بود حسابی خودمم ناراحت بودم خیلی از دوستان پرسیدن که کی آپ میکنم و به همشون گفتم که منتظر یه خبرم اما خب خبر بهم نرسید منم طاقت نیوردم و آپ کردم امیدوارم که خوشتون بیاد 

 

 

 

 گریز و درد

رفتم،مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی به جز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آرزو دهم

رفتم،مگو،مگو که چرا رفت،ننگ بود

عشق من و نیاز تو سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم،که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در لا به لای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یا گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

میخواستم که شعله شوم سر کشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان زگفته ها

دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

 

فروغ فرخزاد 

صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناکتر اما دردناکتر از همه این است این است که کسی نداند باید صبر کند یا فراموش... 

***

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست, شاید آن خنده که امروز دریغش کردی، آخرین فرصت همراهی ماست 

***

چه قدر حقیرند مردمانی که نه جرأت دوست داشتن دارند ، نه اراده‌ی دوست نداشتن ، نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن؛ با این حال مدام شعر عاشقانه می‌خوانند

 ***

یک تصمیم

  

یک تصمیم 

دخترک خسته بود و دلتنگ،خسته از چی و دلتنک کی نمی دونست اما این احساس چند ماهی بود که همراهیش میکرد دلش می خواست فکر کنه و راه حلی برای مشکلاتش پیدا کنه اما متاسفانه اون عادت به فکر کردن نداشت و همیشه اول کارش و میکرد و بعد فکر میکرد که اون کاری که انجام داده درسته یا نه؟بیشتر وقتا بخاطر همین اخلاقش مجبور شده عذر خواهی منه اما واقعا دست خودش نبود. دخترک چند وقت پیش بخاطر همین بی فکری و بچه بازیاش کسی و که خیلی دوست داشت از دست داده بود خیلی سعی کرده بود که دوباره پسر و برگردونه اما پسر دیگه خسته شده بود و قبول نکرد و بهش گفت:باید سوخت و ساخت.دختر هم قبول کرد،حالا که چند ماه از اون موضوع میگذشت و پسر هم رفته بود دنبال زندگی خودش دختر هم مجبور شده بود ناخواسته راهش و انتخاب کنه و ادامه بده با اینکه زیاد پسر و دوست داشت اما دیگه نمی خواست که برگرده به نظرش دوری و دوستی خیلی بهتر بود بالاخره تصمیمش و گرفت و می خواست بیشتر به خانوادش برسه خانواده ای که خیلی وقت بود با ابنکه کنارشون بود ازشون دور شده بود احساس میکرد بهشون بد کرده،بهشون خیانت کرده و جواب محبت های اونا این نبود و بیش از حد متوجه خودش و مسائل خودش شده بود دیگه باید از لاک خودش بیرون می امد و واسه آیندش برنامه ریزی میکرد همین کارم کرد و برای آیندش تصمیم گرفت به خانوادش توجه بیشتری میکرد،هیچ کدوم از اعضای خانوادش از اتفاقاتی که این چند وقته براش افتاده بود اطلاعی نداشتن فقط دوستاش میدونستن و خداروشکر دوستای خوبی داشت و تنهاش نمی ذاشتن. حالا بعد از چند ماه دیگه اون آدم سابق نبود هدف داشت و یک برنامه ریزی درست،دلش هم نمی خواست هیچ چیزی این برنامه ها رو به هم بزنه هر چند که هنوزم با یک سری مشکلات دست و پنجه نرم میکرد اما دیگه چیزی به روی خودش نمی آورد و مصمم تر پیش می رفت و فقط منتظر بود که سالها زودتر بگذره تا اون به اهدافش نزدیکتر بشه از پسر هم بی خبر نبود،عاشق شده بود و دختر خوشحال بود که اونم بالاخره یکی و پیدا کرده که بتونه آیندش و باهاش بسازه.حالا دختر به ابن نتیجه رسیده بود که کافیه اراده کنه تا همه چیز اونطوری که اون میخواد پیش بره........  

 

((از همه چیز گذشتن و به همه چیز رسیدن مهم نیست،مهم از چه گذشتن و به چه رسیدن است.))

 

*همه داستان به غیر از جمله آخر از خودمه